به جایی رسیدم که بی اختیار به دیوونگی هام میگم زندگی
يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ

انقدر حرف ته دلم مانده که ترجیح میدهم چیزی نگویم...
از اتفاقات سیزدهمِ پارک لاله،تا همین شایعات چندروز اخیر درباره ی همان اتفاقات.
یا حتی از خودم!
خودم که چند وقت پیش دریکی از وبهایم نوشتم ارگ بم اگر ترمیم شود؛بعید میدانم این"من"آباد شود!
امروز دکترم مثل همیشه نبضم را گرفت،پرونده ام را نگاه کرد.گفت: تواین شش ماه چیکار کردی باخودت!؟سکوت کردم!گفت سرم را بالا بگیرم؛گلویم را نگاه کرد گفت خیلی بغض میکنی!؟آمدم بگویم نه...بغضم گرفت!گفت به این حالت من در اصطلاح میگویند ptsd...هرچه سعی کرد تعجبش را بروز ندهد،چشمانش همکاری نکردند.
گفت خودت را فراموش کردی!یکم بیشتر به فکر خودت باش؛بخند،برقص...
پوزخند زدم.
زلزله زده ها که نمیرقصند میرقصند!؟؟
+1:عنوان قسمتی از یک ترانه ایست که در تاکسی به گوشم خورد،متاسفانه حوصله ی جستجویش را ندارم!
- ۹۵/۰۱/۱۵