شلم شوربا...
1:عید مبعث بود به گمونم که توی متروی ولیعصر یه عده روحانی نشسته بودن،یه فرم جلوشون بود و به هرکسی که اون فرمهارو پر میکرد یه گل میدادن...خیلی برام جالب شده بود که بدونم قضیه از چه قراره...که یه آقایی اومد و از من هم خواست که برم اون فرم رو امضا کنم،بالای فرم نوشته بود من تمام کسانی که با حرفی یا عملی دلم را شکسته اند میبخشم...هر چقدر فکر کردم کسی توی ذهنم نبود که بخوام ببخشمش،نه که تا حالا دلم نشکسته باشه ولی خوب واقعا یادم نمیمونه...بعد یک دفعه یادِ خودم افتادم،تصمیم گرفتم خودمو ببخشم!پس یه امضا دادم و یه گل تحویل گرفتم!
2:یکشنبه که توی نمایشگاه بودم از بلندگوهای نمایشگاه صدای دوتا مجری میومد که داشتن لحظه به لحظه نتایج فوتبال رو اعلام میکردن...
واقعا مضحک بود!تصور کنید شما توی غرفه اید. و یک کتاب رو دستتون گرفتید تا پیشگفتارش رو مطالعه کنید بعد یکدفعه مجری اعلام کنه پرسپولیس گل دومو زد و نمایشگاه از صدای جیغ و داد بره رو هوا!!کی میخوایم بفهمیم هرچیزی یه جایی داره!؟
3:همین الان دوستم پیام داده و میگه:نمیدونی وقتی یه گیاهخوار دعوتت میکنه جگرکی چه کیفی میده!؟میشه یه دفعه ی دیگه هم دعوت کنی؟!بیچاره نمیدونه جگرکی بهانه بود آستانه تحملم رو ببرم بالا : \
4: پیامش باعث شد یادِ یه چیز دیگه هم بیافتم،شما راه حلی برای گیاه خواری که از خوردن لبنیات منع شده و قرص های کلسیم هم با معده اش بد قلقی میکنن ندارید!؟
حدودا یک ماهِ که به خاطر فقر کلسیم هرچند قدمی که راه میرم عضله ی پام میگیره و مثل فلامینگو روی یه پام می ایستم :))
5:راستی چندروزی مسافرت بودم،اونم کاملا یهویی و بدون برنامه ریزی...فاصله ی لحظه ای که تصمیم گرفتیم بریم تا زمان حرکت دوساعت شد : |
البته همچین مسافرتی برای کسی مثل من که بیماریِ برنامه ریزی داره و از یه هفته قبل برای کارهاش برنامه داره یکمی شکنجه است...اما باید اعتراف کنم که حداقل یه بار امتحان کردنش می ارزه! چون لحظه به لحظه اش هیجانه و شما نمیدونید چند ساعتِ بعد کجایید. و شب رو قرارِ کجا سر کنید و یا اینکه قراره چه غذایی بخورید و همین یعنی فاصه گرفتن از زندگیِ روتین و کمی تنوع!
6:انصاف نیست که من چهار سالِ اصفهان رو ندیدم.
(یدفعه یادش افتادم خوب :/ )
7:در ضمن یه معذرت خواهی بابت نظر نگذاشتنم برای دوستان،میخونمتون اما نظر دادنم نمیاد واقعا...